فرش راور کرمان (بخش سوم)

یکی دیگر از این فرش های نفیس راور کرمان، فرشی است که در موزه پارچه و لباس های سلطنتی در معرض نمایش می باشد. این فرش با عنوان «فرش سلاطین» مصور به تصاویر پادشاهان ایرانی است که در شاهنامه فردوسی نیز نامی از آن ها برده شده است.

یکی دیگر از این فرش های نفیس راور کرمان،  فرشی است که در موزه پارچه و لباس های سلطنتی در معرض نمایش می باشد. این فرش (بافت راور کرمان/ نخ و پشم/ 50 رج/ ابعاد: 73/2 * 57/3 متر) با عنوان «فرش سلاطین» مصور به تصاویر پادشاهان ایرانی است که در شاهنامه فردوسی نیز نامی از آن ها برده شده است. از ویژگی های این فرش این است که هر تصویر دارای شماره ای است و در حاشیه فرش مطابق با هر شماره اسامی پادشاهان بافته شده است. 

در این بخش به معرفی شخصیت های بافته شده در این فرش به روایت فردوسی می پردازیم.

 

 

 نمره 1: کیومرث سلطان، اول عجم

چنین گفت کایین تخت و کلاه/گیومرث آورد و او بود شاه

نخسین انسان روی زمین مردی بود که ایرانیان وی را کیومرث گل شاه می خوانند وی تنها به گل فرمان می راند. سی سال شاه بود و بر تخت شاهی چون ماه می تافت و دد و دام و هر جانداری که او را بدید بر او نماز برد، مردمان کیش او را برگرفتند. او را پسری خوبروی و هنرمند چون پدر نامجوی بود به نام سیامک و کیومرث را در دل به آن فرخنده بود.

 

نمره 2: سیامک، سی سال سلطنت

پسر بُد مر او را یکی خوبروی/هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامک بُدش نام و فرخنده بود/کیومرث را دل بدو زنده بود

کیومرث را پسری خوبروی و هنرمند و همچون پدر نامجوی بود که سیامک نام داشت. سیامک با سپاهی با پور آهرمن برآویخت، اما دیو سیاه بر او چنگ زده و به چنگال جگرگاه او را چاک کرد.

 

نمره 3: هوشنگ، سلطنت چهل سال سلطنت

گرانمایه را نام هوشنگ بود/تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود

پس از کشته شدن سیامک به دست دیو، فرزندش هوشنگ به جنگ دیوان رفت و آنان را کشت و پس از درگذشت کیومرث به جای نیا، تاج بر سر نهاد و پادشاه هفت کشور شد. بنیاد نهادن جشن سده را نیز به هوشنگ نسبت داده اند.

 

نمره 4: طهمورث، سی سال سلطنت

پسر بد مر او را یکی هوشمند/گرانمایه طهمورث دیو بند

پس از درگذشت هوشنگ طهمورث به تخت نشست و فرمانروای هفت کشور شد. وی نخستین کسی بود که فرمان داد پشم گوسپندان را بچینند و فن ریسیدن پشم و از آن جامه و فرش درست کردن را آورد به فرمان تهمورث اسب و استر را پرورش دادند. دو صفت را برای تهمورث بر شمرده اند. یکی دیوبند و دیگری زیناوند که معنی دارنده سلاح یا دارنده ابزار جنگ می باشد.

 

نمره 5: جمشید، هفتصدسال سلطنت

گرانمایه جمشید فرزند اوی/کمر بسته و دل پر از پند اوی

فر مدت زمانی از آن جمشید بود کسی که در روی هفت کشور سلطنت داشت. به دیوها و مردمان و جادوان و پری ها و کاوی ها و کرپن ها مسلط بود. جم از دیوها ثروت و سود بربود و فراوانی و گله و رمه و خوشی و جاه و جلال را از آنان دور بداشت. در مدت حکومت وی خوردنی و آشامیدنی پوسیده و فاسد نمیشد. نه سرما و گرما وجود داشت و نه پیری و مرگ و رشک آفریده دیو.

 

نمره 6: ضحاک، هزار سال سلطنت

جهانجوی را نام ضحاک بود/دلیر و سبکار و ناپاک بود

کجا بیور اسپش همی خواندند/چنین نام بر پهلوی راندند

ضحاک فرزند مرادس از دشت سواران نیزه گزار بود، وی بنا بر وسوسه اهریمن (ابلیس) پدرش را کشته و خود به جای وی می نشیند. سپس بر اثر بوسه ابلیس بر شانه اش، دو مار از کتفش می روید، که خوراک آنها مغز سر مردم بود.

کاوه آهنگر بر او می شورد و ایرانیان را به سوی فریدون راهنمایی میکند. سرانجام فریدون بر ضحاک پیروز شده و او را در کوه دماوند زندانی میکند.

 

نمره 7: فریدون، پانصد سال سلطنت

کجا نام او آفریدون بود/زمین را سپهری همایون بود

فریدون پسر آتبین بود و نژادش به تهمورث می رسید. فریدون شیرخواره بود که ضحاک پدرش را کشت و فرانک مادر فریدون، فرزند را برداشته به مرغزاری می رود تا کودک را به شیر گاو بپرورد. ضحاک با همه جستجوهایش به فریدون دست نمیابد و چون فریدون شانزده ساله شد، فرانک آنچه روی داده بود به او         می گوید. کاوه پس از آنکه گواهی دادگری ضحاک را پاره میکند به سوی فریدون می رود. فریدون بر ضحاک چیره شده و او را در کوه دماوند زندانی میکند.

 

نمره 8: ایرج، سی سال سلطنت

کنون ایرج اند خور نام اوی/همه مهتری باد فرجام اوی

فریدون سه پسر داشت، پسر کهین ایرج نام داشت و ایران و دشت نیزه وران را برای او برگزید. پس از چندی دو پسر فریدون سلم و تور به ایرج رشک بردند و به اندیشه کشتن او افتادند، و چون ایرج برای دلجویی به نزد آنان رفت او را کشتند و سرش را در تابوتی گذاشته و برای فریدون فرستادند.

 

نمره 9: سلم، نود سال سلطنت

تویی مهتر و سلم نام تو باد/بگیتی برآگنده کام تو باد

نخستین به سلم اندرون بنگرید/همه روم و خاور مر او را گزید

سلم نام پسر مهتر فریدون بود، مادر وی شهرناز نام داشت و دختر سرو شاه یمن بود. فریدون روم و خاور را به سلم داد.

 

نمره 10: تور، هفتاد سال سلطنت

ورا تور خوانیم شیر دلیر/         کجا ژنده پیلش نیارد بزیر

دگر تو را داد توران زمین/         ورا کرد سالار ترکان و چین

سلم و تور از شهرناز و ایرج از ارنواز زاده شدند. فریدون جهان را به سه بخش کرد و به هر یک از آنان بخشی را واگذار کرد. به تور، توران زمین را داد و او را سالار ترکان و چین کرد. به سلم روم و خاور را داد.

 

نمره 11: منوچهر، بیست سال سلطنت

 می روشن آورد و پر مایه جام/مناچهر دادش منوچهر نام

منوچهر از خاندان ایرج یکی از پادشاهان پیشدادی است. پس از جنگی، افراسیاب، منوچهر و سپاهیانش را منهزم ساخته و آنان را به پتش خوارگر می راند و بر آنان بیماری فرود می آورد و نُتَر(نوذر) پسر منوچهر در این جنگ کشته می شود. اما بعد سازشی پیدا شده و دگر باره منوچهر ایرانشهر را از افراسیاب باز می ستاند.

 

نمره 12: نوذر، هفت سال سلطنت

منوچهر را بد دو پور گزین/دلیر و خردمند و با فر و دین

یکی نام نوذر دگر چون زرسپ/به میدان بماننند آذرگشپ

منوچهر چون ببخشایش ایزدی پیوست پسرش نوذر بر تخت نشست نوذر راه و آیین منوچهر را نادیده انگاشت و به بیداد گری گرائید. بزرگان و موبدان بر نوذر شوریدند. نوذر بیمناک شده، سام را که در آن هنگام در مازندران بود نزد خویش بخواند و سام چون به ایران آمد، بزرگان از او خواستند تا او را بجای نوذر بر تخت نشیند، اما سام این پیشنهاد را نپذیرفت. پس از چندی افراسیاب با چهار صد هزار سپاهی از راه آمل به ایران آشفته فرستاده می شود و از سوی دیگر نیز نوذر با سپاه خود برای نبرد با تورانیان بسیج می شود، اما از بخت بد ایرانیان سام در این زمان بدرود زندگی گفته و ایرانیان در نبرد با تورانیان دچار شکست می شوند. در یکی از نبردها نوذر روی به گریز می نهد، اما افراسیاب از پی او رفته و وی را گرفتار می سازد. و او را در زندان میکشد.

 

نمره 13: افراسیاب، سی سال سلطنت

جهان پهلوان بودش افراسیاب/بخواندش به نزدیک و آمد شتاب

پشنگ پدر افراسیاب چون از مرگ منوچهر آگهی می یابد، سپاهی به سرکردگی افراسیاب به ایران می فرستد. و افراسیاب و نوذر سه بار به جنگ می پردازند. که سرانجام به گرفتاری نوذر انجامیده و نوذر به دست افراسیاب کشته می شود. ایرانیان به سرداری رستم جنگ هایی با تورانیان میکنند و افراسیاب به سختی شکست         می خورد.

 

نمره 14: زاب، 5 سال سلطنت

ندیدند جز پور طهماسپ زو/که زور کیان داشت فرهنگ او

پس از کشته شدن نوذر به دست افرسیاب بنابر پیشنهاد زال سران و بزرگان و سپهبدان ایران زو پسر طهماسب را به پادشاهی برگزیدند. هر چند که توس و گستهم دو پسر نوذر وجود داشتند. اما چون دارای فر ایزدی و برازنده تاخ و تخت نبودند، ناگزیر پادشاهی به زو برگذار شد که او هم از پشت فریدون و خاندان منوچهر بود. زو وقتی که به تخت نشست کهنسال بود. وی به عدل و انصاف پرداخت، کشور را آبادان نمود، از اثر جنگ طولانی ایرانیان و تورانیان قحط و غلاء مملکت را فرا گرفت، باران نمیبارید خشکسالی مردم را به ستوه آورده بود و آن را سزای کردار زشت و خونریزی پنداشتند، و زو را بر آن داشتند که با افراسیاب صلح کند و به مملکت آسایش بخشد. زو در سن هشتاد و شش سالگی درگذشت.

 

نمره 15: گرشاسپ، 9 سال سلطنت

پسر بود زو را یکی خویش کام/پدر کرده بودیش گرشاسپ نام

پسر زو ، به نام گرشاسپ پس از پدر بر تخت نشست و نه سال پادشاهی کرد و آنگاه در گذشت.

 

نمره 16: کیقباد، پنج سال سلطنت

ز تخم فریدون یل کیقباد/که با فّر و برزست و با رسم و داد

کیقباد سرسلسله پادشاهان کیانی است. پس از درگذشت گرشاسپ، به علت اینکه فر ایزدی در خاندان فریدون نبود ، آنان را برای پادشاهی انتخاب نکردند و زال و موبدان پس از رایزنی، کیقباد را که دارای فر ایزدی بود به شهریاری برگزیدند. پس زال به رستم دستور داد تا کیقباد را از البرز کوه به استخر آورد. کی قباد صد سال پادشاهی کرد. و هنگام مرگ کیکاوس را بجای خود بر تخت نشانید.

 

نمره 17: کیکاوس، صد و پنجاه سال سال سلطنت

نخستین چو کاوس با آفرین/کی آرش دوم بد سوم کی پشین

گران مایه کاوس کی را بخواند/ز داد و دهش چند با او براند

کیکاوس دومین پادشاه کیانی است. او شاهی خیره سر و هوسران معرفی شده که سبب کشته شدن پسر بیگناهش سیاوش شد. همچنین آمده که وی گرفتار دیوان مازندران شد و یکبار به بند شاه هاماوران گرفتار گردید که رستم او را از بند رهانید. او پس از رهایی فرمانروایی کشور نیمروز را با تاج و تخت آراسته به گوهرهای گرانبها به رستم داد.

تمام مردم و دیوها به فرمان کیکاوس درآمدند اما دیوان برای رهایی خویش به حیله دست زدند و کیکاوس را برآن داشتند تا بوسیله چهار عقاب به آسمان رود و در جنگل های آمل سرنگون شد. که باز رستم نجاتش داد. پس از آنکه گیو فرزند سیاوش، کیخسرو را از توران به ایران آورد و کاووس او را به جانشینی خود برگزید.

 

نمره 18: کیخسرو، شصت سال سلطنت

سرافراز کیخسروش نام کن/به غم خوردن او را دل آرام کن

که روزی نو آیین و جشنی نو است/شب زادن شاه کیخسرو است

سیاوش پیش از آنکه بمیرد به همسرش فرنگیس می گوید تا نام فرزندش را که هنوز زاده نشده بود، کیخسرو گذارد.

شبی سروش به خواب گودرز آمده و به او می گوید که چاره درد ایران آنست که کیخسرو پسر سیاوش را به ایران آورند و جز گیو کسی شایسته این کار نمی باشد. گیو به دستور پدرش گودرز به سوی سرزمین توران میرود. پس از زمانی کیخسرو و مادرش فرنگیس را به ایران می آورد. کیخسرو بنا بر خواست کیکاوس به عنوان پادشاه ایران برگزیده می شود.

سرانجام کی خسرو از پادشاهی سیر گشت و تخت و تاج را ترک گفت و لهراسپ را بر جای خویش نشانید و خود به کوه رفت.

 

نمره 19: لهراسپ، صد و بیست سال سلطنت

الانان و غرچه به لهراسپ داد/بدو گفت کای گرد فرخ نژاد

به بیژن بفرمود تا با کلاه/بیاورد لهراسپ را نزد شاه

کی لهراسپ پس از کی خسرو به تخت نشست. او از خانواده کیان از پشت کیقباد است. از لهراسب به بعد اوضاع کیانیان رنگ و روی دیگری به خود گرفته دیگر صحبت از پایتخت استخر نیست بلکه پایتخت ایران است. در عهد او دین یکتا پرستی در ایران رونق گرفت و جنگ هایی که میان ایرانیان و تورانیان واقع شده جنگ های دینی است برخلاف جنگ های پیش که از برای خونخواهی بود. لهراسب در بلخ آتشکده برزین ساخت.

ارجاسب به بلخ لشکر کشید و لهراسپ را می کشد.

 

نمره 20: گشتاسب، بیست سال سلطنت

یکی نام گشتاسپ دیگر زریر/که زیر آوریدی سر نره شیر

گشتاسپ و زریر پسران لهراسپ بودند. گشتاسپ زیبا و پهلوان بود، چنانکه پس از رستم همانند نداشت، اما خواهان سلطنت از پدر بود و چون لهراسپ به خواهش او تن در نداد رنجیده و عازم هند شد. سرانجام پادشاه روم را برآن داشت که لشگر به ایران کشد. زریر نیز به فرمان لهراسپ به مقابله سپاه روم رفت و گشتاسپ را در خدمت پادشاه روم یافت. پس از گشتاسپ و زریر به ایران بازگشتند و لهراسپ پادشاهی را بدو بخشید. به عهد سلطنت گشتاسپ زردشت آیین خداپرستی آورد و گشتاسپ دین او پذیرفت. اما ارجاسب نپذیرفت و جنگ درگرفت و به دست اسفندیار پسر گشتاسپ کشته شد. و چون اسفندیار آرزوی تخت شاهی داشت پدر او را به جنگ رستم به سیستان فرستاد و این شاهزاده به دست پهلوان سیستان کشته شد. اما رستم، بهمن فرزند اسفندیار را به خواهش پدر بپرورد و پس از چندگاه به خواهش نیا نزد او فرستاد و گشتاسپ سلطنت به بهمن داد و درگذشت.

 

نمره 21: بهمن، ده سال سلطنت

پسر بود او را گزیده چهار/همه خوب روی نبرده سوار

یکی نام بهمن یکی مهرنوش/سوم آذرافروز گرد بهوش

چهارم ورا نام نوش آذرا/که بنهاد او گنبد آذرا

او پادشاهی پارسا و دیندار بوده است. بهمن به کین خواهی اسفندیار بر میخیزد و با سپاهیان خود به سیستان رفته و زال را دربند کرده و فرامرز پسر رستم را نیز می کشد. پس از چندی پشوتن برادر اسفندیار به او اندر
می دهد، که بیش از این در پی کین جویی نباشد. بهمن از کرده های خود پشیمان شده و زال را رها می سازد.

بهمن دختری داشت به نام همای که چهرزادش می نامید. که در بستر مرگ در نزد بزرگان و گرانه مایگان، همای را به جانشینی خود برگزیده و جان می سپارد.

 

نمره 22:  همای، سی و دو سال سلطنت

یکی دخترش شبود نامش همای/هنرمند و با دانش و پاک رای

همی خواندندی ورا چهرزاد/زگیتی بدیدار او بود شاد

همای پس از مرگ بهمن بر تخت می نشیند. و چون پسری را به دنیا می آورد و برای این که تاج و تخت را از دست ندهد، این راز را پنهان می دارد، او فرزند ر ابه دایه ای می سپارد و به همه میگوید که او مرده است. او را در صندوقچه ای نهاده و به آب فرات می اندازند. سالها از این رویداد میگذرد تا از فرزندش آگهی می یابد. او که از این کار خود پشیمان بود، بزرگان را فرامیخواند و آنچه بر او گذشته بود بازگو میکند. و داراب را که به نزد او آمده بود بر تخت می نشاند.

 

نمره 23: داراب، دوازده سال سلطنت

زن گازر او را چو پیوند خویش/بپرورد چون پاک فرزند خویش

سوم روز داراب کردند نام/کز آب روان یافتندش کنام

گازر صندوقچه ی چوبی را از آب گرفت و نزد همسر خود برد، و چون او را از آب گرفته بودند نام او را داراب گذاشتند. داراب بزرگ شد و از راز خویش آگاهی یافت. و پس از اتفاقاتی زیادی خبر به همای رسید و آنچه در نهان به فرزند روا داشته بود، آشکارا باز گفت.

پس از چندی داراب با سپاهی رزم آزموده به شعیب که سر باز زده بود تاخت و او کشته شد. و از آنجا به روم روی نهاد. و در وقتی که دو لشکر به هم رسیدند جنگ سختی در گرفت و آنگاه فیلقوس گریزان شد و هدایای برای شاه ایران فرستاد. داراب دختر وی ناهید را به زنی خواست. و داراب شاد و پیروز به ایران بازگشت. پس از چندی داراب ناهید را به سبب بوی ناخوش دهان به نزد فیلقوس باز گردانید و زنی دیگر را به همسری برگزید که از این پیوند دارا به دنیا آمد. چون دارا به دوازده سالگی رسید داراب در گذشت.

 

نمره 24: دارا، چهارده سال سلطنت

یکی کودک آمدش با فر و یال/ز فرزند ناهید کهتر بال

همان روز داراش کرند نام/که تا از پدر پیش باشد بکام

دارا از هند و چین و دیگر کشورها خراج بگرفت و به روم نیز کس فرستاد که باژ بستاند. اما سکندر که بر تخت نشسته بود باژ نداد و همین امر آتش رزم را میان دارا  و سکندر برافروخت. در سه نبردی که با او کرد شکست خورد و به سوی کرمان گریخت. در راه دو تن از نزدیکانش سینه او را دریدند و او پس از چندی درگذشت.

 

نمره 25: اسکندر، چهارده سال سلطنت

ز بالا و زنگ و ز بویا برش/سکندر همی خواندی مادرش

چو اسکندر از پاک مادر بزاد/یکی شد بنزد نیا مژده داد

سکندر دختر دارا را که روشنک نام داشت به زنی گرفت و به هند و مصر لشکر کشید. در هند پیری او را از شگفتیها خبر داد و جای تاریکی را به وی نشان داد که در آن چشمه آبی بود، که هر که از آن بخورد هرگز نمی میرد.

 

نمره 26: اشک اول، چهارده سال سلطنت

نخست اشک بود از نژاد قباد/دگر گرد شاپور فرخ نژاد

اشک کوچک شده نام ارشک است که بنیانگذار دودمان اشکانی است. اشک پس از غلبه بر اسکندر به شاهی نشست و 266 سال سلطنت کرد.

 

نمره 27: تیرداد اول، یازده سال سلطنت

تیرداد یکم )اشک دوم) دومین شاه اشکانی است. او پس از برادرش ارشک به شاهی رسید و از ۲۴۷ تا ۲۱۴ قبل از میلاد سلطنت کرد. این دو فرزندان فری یاپت بودند که اشکانیان برای رساندن نسب خود به شاهان هخامنشی او را فرزند اردشیر دوم هخامنشی می‌دانستند.

وی به تحکیم موقعیت سیاسی و نظامی دولت جوان اشکانی پرداخت. تیرداد از گرفتاریهای زیاد سلوکیان در مغرب استفاده نموده و گرگان را به پارت ضمیمه کرد. سپس با دیودوت پادشاه باختر متحد شده و سلوکوس دوم را شکست داده، خود را شاه بزرگ خواند.

در زمان سلطنت تیرداد دوم شهر صددروازه پایتخت اشکانیان بود.

 

نمره 28: اردوان ، سیزده سال سلطنت

چو بنشست بهرام از اشکانیان/ببخشید گنجی بارزانیان

وراخواندند اردوان بزرگ/         که از میش بگسست چنگال گرگ

یکی از شاهان اشکانی بهرام نام داشت که او را اردوان بزرگ می خواندند.

 

نمره 29: فراآتس، هفت سال سلطنت

چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو/         چو رهام و گرگین و فرهاد نیو

فرهاد بزرگ خاندان برزین بود. و از این خاندان هفتاد مرد در سپاه کیخسرو بودند. از میان شاهانان اشکانی پنج تن به نام فراآتس Phraates (به تلفظ رومی) می یابیم. تلفظ پهلوی این نام فرهات و تلفظ فارسی آن فرهاد است.... فرهاد پهلوان داستانی یکی از همین شاهان اشکانی است که در روایات حماسی راه جسته و در شمار جنگجویان و دلیران درآمده است.

 

نمره 30: فرهاد، بیست سال سلطنت

دگر مهر برزین خراد را/سوم مهربرزین فرهاد را

فرهاد یکم (اشک پنجم) )پنجمین شاه اشکانی (و جانشین و پسر فریاپتبود.

وی تپورستان را تسخیر کرد و طایفه مردها را مجبور نمود که دربند دریای خزرو راهی را که از خراسان به ماد می‌رفت حفظ کنند. این شاه شهر خارکْسْ را در ری بنا نهاد.

فرهاد یکم پیش از مرگ علی‌رغم داشتن فرزند پسر، برادر خود مهرداد را به جانشینی معین کرد.

 

نمره 31: مهرداد، ده سال سلطنت

چو میلاد با آرش مرزبان/چو پیروز اسپ افکن از گرزبان

مهرداد یکم (ارَشک ششم) ششمین پادشاه اشکانی است (حکومت از ۱۷۱ تا‎۱۳۷-۱۳۸پیش از میلاد) و پس از برادرش فرهاد یکم به شاهی رسید. فرهاد یکم با اینکه دارای فرزندان پسر بود برادرش مهرداد را به جانشینی برگزید. مهرداد یکم و فرهاد یکم فرزندان فریاپت هستند.

او بانی عظمت و اقتدار دولت اشکانی گردید. رشادتهای او موجب شد تا برخی از سرزمین‌ها را از سلوکیان که به واسطه جنگ با رومی‌ها و یهودی‌ها ضعیف شده بودند بگیرد.

 

نمره 32: فرهاد دوم

چپ لشکرش را به فرهاد داد/بسی پندها بر دلش کرد یاد

فرهاد دوم (اشک هفتم) (به لاتین:(Phraates II  هفتمین شاه ایران از دودمان اشکانی است وی پس از پدرش مهرداد یکم به تخت نشست.

آتیوخوس سیدت برادر دیمتریوس دوم در نبود او سوریه را تصرف کرد و بر آن بود که به ایران حمله کرده و آن را نیز تسخیر کند. در آغاز پیشروی چشمگیری نصیب آنتیوخوس سیدت شد و مردم ایران نیز بر فرهاد شوریدند و عرصه آنچنان بر او تنگ شد که ناچار به حکومت بر سرزمین پارت که برای او باقی مانده بود بسنده کرد. فرهاد خواست با سلوکیان از در آشتی درآید ولی شرایط شاه سلوکی بسیار سنگین بود.به این ترتیب فرهاد
می بایست به مملکت پارت اکتفا کرده و باج سنگینی نیز به سلوکیان بپردازد. فرهاد برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.

 

نمره 33: اردوان دوم، سی سال سلطنت

پس از آگاهی آمد سوی اردوان/ز فرهنگ و از دانشی آن جوان

اردوان آخرین پادشاه اشکانی بود وی چند بار با سپاهیان رومی به جنگ پرداخت و در آن جنگ ها پیروز شد اما به سبب ضعف حکومت اشکانی سرانجام از اردشیر بابکان شکست خورد و کشته شد.

اردوان دوم )اشک هشتم) هشتمین شاه ایران از خاندان اشکانی است. او عموی فرهاد دوم بود و پس کشته شدن او به دست سکاها بر تخت شاهی نشست. اردوان دوم مجبور به ادامه مقابله با قوم یوئه‌چی شد. این قوم بر اثر فشار هونها به سوی ایران رانده شده بودند. بر اثر فشار آنها دولت باختر به هند منتقل گردیده، بعد از شصت سال منقرض شد و یوئه‌چی‌ها در باختر دولتی تأسیس کردند که در تاریخ موسوم به کوشان است.

اردوان دوم در جنگ با یوئه‌چی‌ها زخم برداشت و بر اثر آن زخم درگذشت. پس از او پسرش مهرداد ملقب به کبیر به شاهی رسید.

 

نمره 34: مهرداد، دوازده سال سلطنت

مهرداد دوم یا مهرداد بزرگ (اشک نهم) نهمین شاه ایران از دودمان اشکانی است که از حدود ۱۲۳ تا ۸۷ پ.م سلطنت کرد. لقب کبیر را به دلیل مقتدر بودن و نظم و سازمان دادن به امور ایران به او داده‌اند. وی هنگامی به شاهی رسید که ایران از هر سو آماج تهاجم اقوام مختلف شده بود. مهرداد با دلاوری و درایت تمام نواحی اشغال شده را پس گرفت و مرزهای ایران را در شرق تا کوههای هیمالیا و در غرب تا میان‌رودان رساند. در زمان پادشاهی او ایران و روم هم‌مرز شدند. وی همچنین به اوضاع داخلی ایران نظم و سازمان داد و اقتصاد شکوفایی را پایه‌ریزی کرد.

در پایان زندگی مهرداد دوم (حدود ۸۷ پ. م) در شرق و غرب تهاجماتی صورت گرفت. تیگران(Tigranes) شاه ارمنستان از مرگ مهرداد بهره جسته و بخش شمالی میان‌رودانرا تصرف کرد. در این زمان گودرز که در زمان مهرداد دوم در بابل قیام کرده بود برای مدت کوتاهی به شاهنشاهی رسید. اُرُد گودرز را از حکومت انداخت و پس از دوره کوتاهی سیناتروکبر جای او به شاهنشاهی نشست.

 

نمره 35: اشک دوم، پانزده سال سلطنت

همان خسرو و اشک و فریان و فور/بزرگان سند و سه شهرروز

 

نمره 36: فرخزاد، یکماه سلطنت

فرخزاد خسرو هنگامی که شیرویه برادران خود را می‌کشت به یکی از بزرگان پارسی بنام زاذی پناه برد. زاذی در منطقه نصیبین در محلی بنام دژسنگ، به کار اسیران می‌رسید. وی فرخزاد خسرو را به تیسفون آورده و فرخزاد بمدت کوتاهی پادشاهی کرد. بعد از وی یزدگرد سوم بپادشاهی رسید.

در تاریخ بلعمی آمده‌است، مردی دیگر از نصیبین به پادشاهی به تیسفون آوردند که نام او فرخ زاد خسرو و از فرزندان خسرو بود، از دست شیرویه گریخته و زنده مانده بود. او را به پادشاهی نشاندند ولی ملک سامان نگرفت. او را نیز بکشتند و پس از او، هیچکس را نیافتند که شایسته پادشاهی باشد. همچنان متحیر بودند تا یزدگرد، پسر شهریار را که در استخر پارس، پنهان بود، به پادشاهی برگزیدند

 

نمره 37: پوران دخت، شش ماه سلطنت

یکی دختری بود پوران به نام/چو زن شاه شد کارها گشت خام

پس از آنکه شهربراز کشته شد، بوران دخت به پادشاهی رسید. وی دختر خسروپرویز بود. پوران دخت پیروز خسرو را که اردشیر شیرویه را کشته بود به دست آورد و پادافره آن کشت. پس از شش ماه که از پادشاهی پوران دخت گذشت، یک هفته بیمار بود و سرانجام درگذشت.

 

نمره 38: آزرمیندخت، چهار ماه سلطنت

یکی دیگری دختر آزرم نام/ز تاج بزرگی رسیده به کام

آزرم دخت، دختر خسروپرویز بود. گویند وی از زیباترین زنان پارسی بود و چون به پادشاهی رسید گفت: روش ما همانست که خسرو پدر نیرومند ما داشت و هر که به خلاف ما رود خونش بریزیم.

نام او در مجمل التواریخ و القصص خورشید آمده و پدرش به لقب آزرمی خواندی از دولتی که وی را داشت، پیراهن او سرخ نگاشتست ملون و شلوار اسمان گون، تاج بر سر و بر سریر نشسته، به دست راست تبرزینی و چپ بر تیغ تکیه زده.

او در مدت پادشاهی خود مثل خواهرش بوران دخت قدرت و اراده ای نداشت.

 

نمره 39: اُرُد اول، سی و یک سال سلطنت

اُرُد نخست (اشک نهم) یا (وِرُد نخست)Orodes I  شاهزاده‌ای از تبار اشکانی و احتمالاً پسر مهرداد دوم است. او پس از برانداختن گودرز نخست از حکومت برای مدت کوتاهی بر تخت شاهی نشست. پیرامون این دوره از پادشاهی اشکانی اطلاعات کمی در دسترس است و نمی‌توان دقیقاً زمان پادشاهی او را تعیین کرد. گمان می‌رود که ارد در سال ۷۸ پ. م به شاهی رسید. پس از وی سیناتروک شاه ایران شد.

 

نمره 40: فرهاد، بیست و نه سال سلطنت

چپ لشکرش را به فرهاد داد/بسی پندها بر دلش کرد یاد

فرهاد سوم (اشک یازدهم) یازدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ ق. م). او فرزند سیناتروک بود و پس از پدرش به شاهی رسید. در زمان او جنگهای ممتد ایران و روم آغاز شد. در دوران پادشاهی او اشکانیان سرزمینهای زیادی را در غرب و همچنین در شرق از دست دادند.

رومیان فرهاد را تحریک به لشکرکشی به ارمنستان کردند. در آن زمان پومپه که یکی از سران حکومت سه نفره روم بود وارد آسیای صغیرشده بود. پومپه نیرومندی ارمنستان و تیگران شاه ارمنستان را جدی تلقی کرد، سفیری به ایران فرستاد و به فرهاد سوم پیشنهاد لشکرکشی به ارمنستان را داد. او تعهد کرد که در صورت انجام این کار دو شهر کُرْدُونْ و اَدیابن (این دو ولایت قسمتی از آسورقدیم بودند) از آن ایران خواهند شد.

فرهاد با سپاهی انبوه و به همراه پسر ارشد تیگران و شاهزاده‌های ارمنی که در دربار ایران بودند به ارمنستان حمله برده اَرتاکساتا را محاصره نمود و تیگران به کوستان‌های اطراف فرار کرد. شاه ایران پس از فرار تیگران و سپاه او خود را پیروز دانسته و بازگشت. تیگران پس از شنیدن خبر بازگشتن فرهاد به کشورش ارمنستان بازگشت و سپاه ایران که محاصره ارمنستان را بر عهده داشت پراکنده شد. این پیشامدها و جنگ و گریزهای بین فرهاد و تیگران به پومپه فرصت داد تا ارمنستان را به تصرف درآورد، ولی به پیمانی که با فرهاد بسته بود عمل نکرد و افزون بر این فرهاد را شاهنشاه نیز نخواند. این کارهای او باعث تشدید خطر وقوع جنگ میان ایران و روم شد. پومپه که جنگ با ایرانیان را صلاح نمی‌دید تا زمانی که در آسیا بود با اشکانیان مدارا می‌کرد ولی درخواست فرهاد از رومیان که رود فراترا مرز میان ایران و روم بدانند برآورده نشد. از سوی دیگر پومپه با پارس، خوزستان و آذربایجان ارتباط برقرار کرده و دست به تحریکات زد که علیه شاهنشاهی اشکانی بود.

 

نمره 41: فرهاد، ده سال سلطنت

فرهاد سوم (اشک یازدهم) یازدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ ق. م). او فرزند سیناتروک بود و پس از پدرش به شاهی رسید. در زمان او جنگهای ممتد ایران و روم آغاز شد. در دوران پادشاهی او اشکانیان سرزمینهای زیادی را در غرب و همچنین در شرق از دست دادند.

رومیان فرهاد را تحریک به لشکرکشی به ارمنستان کردند. در آن زمان پومپهکه یکی از سران حکومت سه نفره روم بود وارد آسیای صغیرشده بود. پومپه نیرومندی ارمنستان و تیگرانشاه ارمنستان را جدی تلقی کرد، سفیری به ایران فرستاد و به فرهاد سوم پیشنهاد لشکرکشی به ارمنستان را داد. او تعهد کرد که در صورت انجام این کار دو شهر کُرْدُونْ و اَدیابن (این دو ولایت قسمتی از آسورقدیم بودند) از آن ایران خواهند شد.

رهاد سرانجام به دست دو پسر خود به نام‌های مهردادو اُرد مسموم شد.

 

نمره 42: اُرُد دوم، هفت سال سلطنت

اُرُد دوم یا ورُد دوم (اشک سیزدهم) سیزدهمین شاه ایران  از خاندان اشکانی است. وی از سال ۵۵ تا ۳۷ پیش از میلاد سلطنت کرد. به عقیده بسیاری از مورخان در زمان او شاهنشاهی اشکانی به اوج عظمت خود رسید. بسیاری از معاصران آن زمان ایران را بسیار مقتدرتر از روم می‌دانستند. در زمان شاهی ارد دوم سرزمین‌های بسیاری به قلمرو اشکانیان اضافه شد ولی به دلیل ضعف سازمانی ارتش نتوانستند مناطق فتح شده را حفظ کنند. مهمترین پیش‌آمد در زمان شاهی ارد دوم جنگهای متعدد با رومیان و به خصوص نبرد حران(Carrhae) است.

اُرد همچنین پایتخت ایران را از شهر صددروازه به تیسفون که در برابر سلوکیه ساخته شده بود منتقل کرد و تیسفون تا زمان حمله اعراب پایتخت ایران بود.

 

نمره 43: ونن یکم، چهار سال سلطنت

وُنُن نخست یا اُنن نخست (اشک هفدهم) هفدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است(۷یا۸م - ۱۲م). وی پس از ارد سوم به شاهی رسید. مجلس مهستان بالاترین مرجع تصمیم‌گیری اشکانیان پس از کشته شدن ارد از آگوستوس قیصر روم خواست که یکی از پسران فرهاد چهارم را که پیشتر در روم مقیم بود برای نشستن بر تخت شاهی به ایران روانه کند. قیصر ونون را به ایران فرستاد ولی او به دلیل تربیت رومی که در زمان اقامتش در روم فراگرفته بود از عهدهٔ انجام کارها برنیامد. بزرگان و نجبا نیز از رفتار او ناراضی بودند و حدود سال ۱۲ میلادی اردوان سوم به جای او بر تخت شاهی نشست. ونون به ارمنستان گریخت و زمام امور آنجا را در دست گرفت ولی اردوان او را از آنجا نیز براند. ونون دوباره فرار کرد و این بار به سوریه رفت و تحت حمایت رومیان قرار گرفت.

 

نمره 44: اردوان سیم، سه سال سلطنت

اُرُد سوم یا ورُد سوم (اشک شانزدهم) شانزدهمین شاه ایران از خاندان اشکانی است. وی از سال ۴ تا ۷ میلادی سلطنت کرد. اُرد سوم شاهزاده‌ای اشکانی بود و روشن نیست که پدر او چه کسی بوده‌است. در زمان کوتاه شاهی او اتفاق قابل ذکری صورت نگرفته‌است. وی در سال( ۷ میلادی(  در حین شکار در شکارگاه کشته شد. پس از او ونون نخست به شاهی رسید

 

نمره 45: ونون، پنج سال سلطنت

وَردان یا بردان (اشک نوزدهم) نوزدهمین شاه ایراناز خاندان اشکانی بود. او پسر اردوان سوم بود و پس از مرگ او بین وردان و برادرش اردوان) احتمالاً بزرگترین پسر اردوان سوم) نبرد برای رسیدن به شاهی درگرفت. وردان بر برادر خود چیره شد ولی پیش از رسیدن به پایتخت به دست گودرزکه رقیب او بود دستگیر شد. گودرز مصلحت دید که با وردان آشتی کند و چنین نیز کرد و خود بر تخت شاهی نشست. برخی منابع تاریخی بر این باورند که گودرز وردان را کشت و سپس به شاهی رسید.

 

نمره 46: هرمزی، دوازه سال سلطنت

سپردم به هرمز کلاه و نگین/همان لشکر و گنج ایران زمین

چو هرمز برآمد بتخت پدر         /بسر بر نهاد آن کئی تاج زر

یزدگر دوم را دو پسر بود. نام مهتر، فیروز و نام پسر کهتر هرمز و فیروز را به سجستان فرستاده و آن پادشاهی بدو داده بود و هرمز با خویش داشت. پس یزدگر به مرگ خود بمرد و هرمز پادشاهی بگرفت و چون با مردم بد کرد مردم بسوی فیروز شدند و با برادر جنگ کرد و پادشاهی را بگرفت.

 

نمره 47: انوش دوم، نه سال سلطنت

چو بشنید در خانه شد شاد کام/همان گاه کسری ش کردند نام

کسری تازی شده خسرو می باشد. نام فرزند قباد که پس از رسیدن به تخت و تاج او را نوشین روان نام نهادند.

وران نام کردند نوشین روان/که چهرش جوان بود و دولت جوان

او پس از آنکه بر تخت نشست نخست مزدکیان را از میان برد و سپس دست به اصلاحات داخلی زد. و تمام کشور را به چهار بخش بهر کرد و برای هر بخشی اسپهبدی را برگزید. و شهر های متعدد ساخت.

 

 

نمره 48: بلاش اول، ده سال سلطنت

بلاش از تخت بنشست شاد/که کهتر پسر بود با فر و داد

بلاش پسر پیروز شاهنشاه ساسانی بود. پیروز پیش از رفتن به سوی ترکان برای جنگ، بلاش فرزندش را بر جای خود می نشاند. در زمان بلاش ایرانیان و ترکان با یکدیگر از در آشتی درآمده و قباد و دیگر بزرگان ایران آزاد می شوند. بلاش پس از چندی تخت شاهی را به قباد میدهد.

 

نمره 49: پاکور، هفت سال سلطنت

پاکوردوم(اشک بیست و سوم) یکی از کسانی است که پس از مرگ بلاش یکم در بخشی از ایران فرمانروایی می‌کرد.

به طور دقیق روشن نیست که پس از بلاش یکم چه کسی به قدرت رسیده‌است. چنین به نظر می‌رسد که منازعاتی بر سر قدرت وجود داشته و چند نفر هم‌زمان ادعای حکومت داشته‌اند و هر یک زمام امور بخشی از ایران را در دست داشته‌اند. به جز پاکور دو مدعی دیگر پادشاهی به نامهای اردوان چهارم و بلاش دوم نیز بوده‌اند که این خود باعث بروز جنگهای خانگی بسیاری شد. پیشینهٔ دودمانی و تعلق آنها به خاندان اشکانی و طول زمان پادشاهی آنها روشن نیست ولی احتمال داده می‌شود که پاکور از سال ۷۸ تا ۱۰۸ یا ۱۱۰ میلادی فرمانروایی کرده‌است. برخی پاکور را پسر بلاش یکم دانسته‌اند.

از دوره فرمانروایی پاکور اطلاعات زیادی در دست نیست. گفته شده‌است که او تیسفون پایتخت اشکانیان را توسعه داد. در زمان پاکور شخصی در روم قیام نمود و خود را نرون نامید ولی موفقیتی به دست نیاورد و به ایران گریخت و پاکور او را به درخواست رومیان به آنها تحویل داد.

 

نمره 50: خسرو، یازده سال سلطنت

یکی مرد بد پیر خسرو بنام/جوانمرد و روشن دل و شاد کام

خسرو یا اشک بیست و چهارم یکی از شاهان ایران از خاندان اشکانی بود. وی بیست‌وچهارمین شاه اشکانی بود و از حدود سال ۱۱۰ تا ۱۲۹ میلادی پادشاهی کرد. وی را برادر پاکور دوم دانسته‌اند. اگرچه پاکور دو پسر داشت اما مجلس مهستان رأی به جانشینی خسرو داد.

 

نمره 51: بلاش دوم، پنج سال سلطنت

بلاش دوم یا وَلَگش دوم یکی از مدعیان سلطنت شاهنشاهی اشکانی است که از سال ۷۷ تا ۸۰ میلادی حکومت کرد. زمان حکومت او مقارن با پاکور دوم بود.

حدس زده می‌شود که وی در حدود دو سال آخر حکومت خسرو ادعای سلطنت کرد. از سکه‌های او پیداست که مرکز فرمانروایی او شهر سلوکیه بوده ‌است. در زمان وی آلان‌ها برای بار دوم به ایران تاخته بودند با دریافت باجی سنگین از اشکانیان راضی به ترک کردن مناطق اشغال شده شدند. وی به به دست پاکور از فرمانروایی کنار زده شد. از سرانجام او اطلاع دقیقی در دست نیست.

 

نمره 52: بلاش سیم، چهار سال سلطنت

لاش سوم (اشک بیست و ششم) بیست و ششمین شاه ایران از خاندان اشکانی است که پس از خسروبه شاهی رسید. نسبت بلاش سوم با اشکانیان روشن نیست. وی در حدود ۲ سال آخر حکومت خسرو ادعای سلطنت کرد. در زمان وی آلان‌ها برای بار دوم به ایران تاختند. بلاش به خاطر مشکلات فراوان و اینکه سپاه اشکانی از توان پیشین برخوردار نبود از پس رفع این تاخت و تاز بر نیامد و مجبور شد تا با دادن باجی سنگین آنان را راضی به ترک کردن مناطق اشغال شده کند. دادن چنین باجی پیش از این در تاریخ اشکانیان گزارش نشده است و این نشانه سستسی و ناتوانی اشکانیان در این دوران می‌باشد.

دوره پادشاهی بلاش سوم به جزاین مورد پیشامد خاص دیگری نداشت و چنین به نظر می‌رسد که وی مدعی خاصی نداشته‌است . روم نیز در آن زمان ترجیح می‌داد تا به جای جنگهای پرهزینه و دشوار از به نزاع انداختن همسایگان با یکدیگر و یا ایجاد نبردهای داخلی خواسته‌های خود را عملی سازد. پادشاهی بلاش سوم از سال ۱۲۹ تا سال ۱۴۷ میلادی بود .

 

نمره 53: بلاش چهارم، دوازده سال سلطنت

بَلاش چهارم یا وَلَگش چهارم (اشک بیست و هفتم) بیست و هفتمین شاه ایران از خاندان اشکانی است که از سال ۱۴۷ تا ۱۹۱ میلادی سلطنت کرد. بلاش چهارم را با اندکی تردید پسر بلاش سوم دانسته‌اند که پس از او به شاهی رسید

 

نمره 54: اردشیر بابکان، پنج سال سلطنت

همان اردشیرش پدر نام کرد/بدیدار او رامش و کام کرد

پاپک پسر سامان در شهر خیر در کنار دریاچه بختگان حکومت میکرد، پاپک پس از سامان جانشین پدر در شهر استخر سمت ریاست را پذیرفت. و با دختر امیر محل ازدواج کرد و بوسیله کودتایی قدرت را از دست او گرفت. هموست که بعدها به منزله حقیقی سلسله ی ساسانی شناخته می شود و جلوس وی مبدأ تاریخی جدید به شمار رفته است.

 

نمره 55: شاپور، هفت سال سلطنت

از ایوان خویش انجمن دور کرد/ورا نام دستور شاپور کرد

 اردشیر بابکان پس از پیروزی بر اردوان و هفتواد، دخت اردوان را به زنی گرفت. پسر اردوان که در هندوستان بود به خواهر خود پیام میدهد که با زهر اردشیر را بکشد. خواهر اندرز بهمن را پذیرفته و در جام آب، زهر ریخته و نزد اردشیر می برد. اردشیر به زهرآلود بودن آب پی برده و دستور می دهد تا سر دختر اردوان را از تن دور سازد. دختر اردوان به موبد می گوید که از اردشیر کودکی در شکم دارد. پس بهتر است درنگی کنند تا فرزند به دنیا بیاید و سپس مرا بکشی. و چنین میشود که از کشتن دختر چشم پوشی میکنند و این راز را در حقه ای با تاریخ در بسته نگاه میدارند. دختر اردوان پس از چندی پسری به دنیا می آورد که نام کودک را شاپور می نهد.

روزی ابرسام نزد شاه میرسد و چون او را غمناک می بیند علت را جویا میشود، اردشیر می گوید که از این اندوهگین است که چون فرزندی ندارد که این تاج و تخت را به او بدهد ناراحت است. ابرسام راز پنج سال قبل را بازگو میکند و اردشیر دستور میدهد کودک را در بین صد کودک نزد او بیاورند و چون چهره ی شاپور را       می بیند او را می شناسد که همانند خود اوست. ودستور میدهد و او و مادرش را مورد عنایت قرار دهند. بعد از اردشیر شاپور به شاهی رسید.

 

نمره 56: انوشیروان، چهل و سه سال سلطنت

چو بشنید در خانه شد شاد کام/همانگاه کسری ش کردند نام

ورا نام کردند نوشین روان/که چهرش جوان بود و دولت جوان

گونه درست نوشین روان، انوشک روان به معنی بی مرگ، روان جاویدان می باشد. که در فارسی به گونه انوشه روان نیز به کار رفته است و نوشروان و نوشین روان کوچک شده انوشک روان می باشد. زیرا نوش به معنی مرگ است که «ا» نفی آن را به بی مرگ تبدیل میکند.

انوشروان مقدم دانشمندانی را که از اسکندریه گریخته و به ایران آمده بودند گرامی داشت و همچنین دانشگاه جندی شاپور را بنا کرد.

 

نمره 57: بهرام، نوزده سال سلطنت

یکی پور بودش دلارام بود/ورا نام بهرام بهرام بود

چو بهرام در سوگ بهرام شاه/چهل روز ننهاد بر سر کلاه

بهرام بن هرمز چون تاج بر سر نهاد بزرگان وی را مانند پدران و نیاکانش بستودند و او سیرت نیکو پیش گرفت. پیراهن وی سرخ وشی کرده، شلوار سبز، تاج وی آسمانی رنگ که در میان دو رده ی طلا قرار داشت و با هلال طلایی نشسته بر تختف به دست راستش کمانی با زه کشیده و به دست چپش سه تیر بود.

 

نمره 58: بهرام دوم، چهار ماه سلطنت

چو بنشست بهرام بهرامیان/ببست از پی داد و بخشش میان

چو شد پادشاهییش بر چار ماه/برو زار بگریست تخت و کلاه

به وی بهرام بن بهرامان (دو بهرام) گویند و لقبش سکان شاه(پادشاه سگستان= سیستان) بود. پیراهن وی آسمان گون وشی کرده، شلوارش سرخ، نشسته بر تخت، شمشیر به دست، تاجش سبز، میان دو رده ی طلا بود.

 

نمره 59: بهرام سه، یازده ماه سلطنت                   

بهرام سوم یا وهرام سوم در سال ۲۹۳ (میلادی) به مدت چند ماه، پادشاه ساسانی بود. پدر او بهرام دوم بود که وی بجای او بر تخت نشست. بهرام سوم بیش از چند ماه سلطنت نکرد. سلطنت او، مخالفانی را که از زمان پدرش، ناراضی بودند، را قانع نکرد و نظرها متوجه مدعی دیگر، نرسی پادشاه بزرگ ارمنستان شد که سلطنت را از مدتها پیش، حق خود می‌دانست. بدینگونه بهرام سوم، از سلطنت برکنار شد اما به جان او لطمه‌ای وارد نشد و او بعدها تا مدتی، در نواحی شرق ایران فرمانروایی می‌کرد.

این شاه معروف به به سکانشاه بود زیرا در حیات پدرش بعد از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب شده بود.[۲]در زمان پدر بهرام سوم، یعنی بهرام دوم، سگستان (نام قدیم سیستان) مسخر گردید، سگانشاه به معنی پادشاه سکاها است. رسم چنان بود که ولیعهد ایران را به حکومت مهمترین ایالت یا ایالتی که بعد از سایرین تسخیر شده بود، نصب می‌نمودند.در شاهنامه ذکر او تحت نام بهرام بهرامیان آمده‌است.

 

نمره 60: نرسی، یازده سال سلطنت

نرسی یا نرسه رومیها او را نارسس نامیده‌اند، از ۲۹۳تا سال ۳۰۲میلادی، پادشاه ساسانی بود. پدر او شاپور یکم بود. وی بجای بهرام سوم برتخت نشست.

نمره 61: هرمز دوم، ده سال سلطنت

بپرسیدمش تا چه دارد بیاد/ز هرمز که بنشست بر تخت داد

هرمز بن نوشیروان چون بنشست بپادشاهی، مردم زبردست را شکسته داشت و همه دبیران بزرگ را و موبد موبدان و ... را بکشت. پس ساوه شاه ترکان با چهار هزار مرد سوار بخراسان آمد، و هرمز در ماند. و بهرام چوبینه را بحرب ساوه شاه فرستاد.

پیراهن وی سرخ منقش به نقوش و شلوارش آسمان گون و منقش به نقوش و تاجش سبز بودف بر تخت نشسته و دست راستش گرزی و با دست چپش به شمشیر تکیه کرده.

 

نمره 62: شاپور دوم، هشت سال سلطنت

پیراهن او سرخ وشی کرده و شلوارش سرخ وشی کرده، و در دست او تبرزین، برتخت نشسته، تاج آسمان گون که پیرامون آن زرنگار و در میانه دو رده طلا قرار داشت با هلالی زرین در وسط پس از آنکه شاپور بر رومیان پیروز شد، او را پیروز شاه خواندند.

 

نمره 63: اردشیر دوم، پنج سال سلطنت

اردشیر دوم معروف به اردشیر نیکوکار پس از شاپور که برادرش بود بر تخت نشست. اردشیر شاهی سست عنصر بود ولی نیک فطرت. او تمام عوارض را موقوف کرد و از این جهت موسوم به اردشیر خیر گردید. جامه اردشیر منقش به نقش دینار و شلوار آسمان رنگ و تاج سبز در طلا نهاده و به دست او نیزه افراشته بود.

 

نمره 64: شاپور سوم، ده سال سلطنت

شاپور پس از اردشیر بن هرمز برادر شاپور بملک بنشست... پس چون شاپور بن شاپور بملک بنشست عدل و داد کرد و مردمان شاد شدند و باو بیارامیدند، واین عمش اردشیر که او را از ملک بیرون کرده بودند او را مطیع شد. پیراهن او سرخ وشی کرده، و شلوارش آسمان گون، در زیر جامه زیرین جامه دیگر زرد رنگ، تاج سبز در سرخی نهاده و میان دو رده از طلا با هلالی زرین، به پا ایستاده و در دستش شاخه آهنی بر سرش مرغی، و به دست چپش شمیشر که بدان تکیه کرده است.

 

نمره 65: بهرام چهارم، چهارده سال سلطنت

خردمند و شایسته بهرام شاه/همی داشت سوگ پدر چند گاه

بهرام بن شاپور ملقب به کرمانشاه و درشت خو و خودپسند بود. در همه روزگار سلطنتش نامه ای نخواند و به شکایتی نپرداخت. پیراهن او آسمان گون وشی کرده بود و شلوارش سرخ وشی کرده، تاجش سبز در میانه سه ردیف.. و به دست راستش نیزه و به دست چپش شمشیر و به پا ایستاده و بدان تکیه کرده.

 

نمره 66: یزدگرد، چهل سال سلطنت

چو شد پادشاه بر جهان یزدگرد/سپه را ز شهر اندر آورد گرد

برخی یزدگرد را فرزند بهرام چهارم دانسته اند. از این پادشاه به نیکی یاد شده و از او چهره پادشاهی نیک و رحم دل که به عنایت الهی مخصوص است و هر روز بر بیچارگان و بی چیزان نیکی می کرد، ساخته اند. پیراهن وی سرخ بود و شلوارش آسمان گون و تاجش نیز آسمان گون، به پا ایستاه و نیزه به دست.

نمره 67: بهرام گور، یک سال سلطنت

مر او را پدر کرد بهرام نام/وزان کودک خرد شد شادکام

شکارش نباشد مگر شیر و گور/ازیراش خوانند بهرام گور

بهرام یک روز با سپاه عرب و منذر بیرون شده بود بصید، از دور خرگوری بدید اندر بیابان که همی دوید، بهرام آهنگ او کرد و منذر و سپاه او همه با او برفتند و بهرام کمان داشت، تیر در کمان نهاد چون بر خرگور رسید، شیری دید خویشتن بر پشت آن گور افکنده و گردن گور بدندان گرفته و خواست که گردن او بشکند. بهرام تیر از کمان بگشاد و بر پشت شیر زد از شکمش بیرون آورد و بپشت خرگور اندر شد و بشکم او بیرون آمد، تیر بزمین اندر شد تا نیمه و یک ساعت همی لرزید و گور و شیر هر دو بیفتادند و بمردند و منذر با همه سپاه عرب بشگفت بماندند. و بهرام بفرمود تا صورتگران صورت وی را همچنان کمان بزه کشیده بر پشت اسب، و آن گور و شیر و تیر اندر زمین، همچنان صورت کردند و بر دیوار آن خورنق که مجلس بهرام آنجا بودی بنگاشتند، و آن روز او را بهرام گور نام کردند.

 

نمره 68: یزدگرد دوم، هشت سال سلطنت

چو شد پادشا برجهان یزدگرد/سپاه پراکنده را کرد گرد

یزدجرد پسر بهرام گور بوده است، و این را یزدگرد نرم خوانند، و پیراهن سبز داشت و شلوار وشی سیاه رنگ ها با زر، و تاج آسمان رنگف بر تخت نشسته و تکیه زده بر تیغ.

یزدگرد در جنگ های خود با هیاطله بهره مندی بهرام گور را نداشت ولیکن با وجود این موفق شد که از تاخت و تاز آنها در حدود ایران جلوگیری کند.

 

نمره 69: پروین، ده سال سلطنت

هُرمُز سوم )سلطنت: ۴۵۷-۴۵۹میلادی(  پسر یزدگرد دوم بود. او به واسطه اینکه برادر بزرگتر او، پیروز یکم در سیستان و دور از پایتخت بود، به تخت نشست. کریستن سن نوشته‌است که او پسر ارشد یزدگرد دوم بود لکن برادر کوچک او پیروز ادعای سلطنت داشت و با سپاهی که از نواحی شرق آورده بود، به هرمز که در ری اقامت داشت، حمله برد. بعد از مرگ یزدگرد وقتی که پسر بزرگ یزدگرد هرمز سوم در سال ۴۵۷ - ۴۵۹ م به تخت سلطنت نشست برادر کوچک هرمز یعنی پیروز یا فیروز به کمک ملازم و سرپرستش رهام در جنگی که بین دو برادر در گرفت پس از اینکه هرمز سوم به دست رهام کشته شد که یکی دیگر از عوامل پیروزی برادر کوچکتر مورد حمایت بودن وی از طرف موبدان و نجبا بود، پیروز اول در سال ۴۵۹ - ۴۸۳ م به تخت سلطنت تکیه زد لازم به ذکر است در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت می‌کرد.

 

نمره 70: فیروز، هفتصد سال سلطنت

اگر چند پیروز با فّر و یال/ز هرمز فزونست چندی بال

یزدگرد دوم ساسانی دو پسر داشت به نام های پیروز و هرمز که پادشاهی را به هرمز پسر کهتر خود سپرد. چون هرمز پادشاهی یافت پیروز به یاری هیتالیان کشور را از لرادر بستاند.

در آغاز پادشاهی پیروز یکم ساسانی، هفت سال قحطی و خشکسالی ایران زمین را فرا گرفت. پیروز خراج از مردم برگرفت و دستور داد توانگران با درویشان انبازی کنند.

 

نمره 71: اردشیر سوم، هشت ماه سلطنت

چو بنشست بر تخت شاه اردشیر/از ایران برفتند برنا و پیر

اردشیر (اَرْتَخْشْثْرَ) سوم، شاه ساسانی (پیرامون ۶۲۸ تا ۶۳۰ میلادی) است. وی فرزند شیرویه (کواذ دوم) پس از مرگ پدر در سن خردسالی بر تخت نشست و خوانسالار یا رئیس کل ماه آذر گشنسپ به قیمومت او برقرار شد و در واقع مقام نیابت سلطنت یافت.

 

 

 

نمره 72: شهربراز، یازده سال سلطنت

شهربَراز یا شهروراز در سال ۶۳۰میلادی، از ۲۷ آوریل تا ۹ ژوئن، به مدت کوتاهی، پادشاه ساسانی بود.

نام اصلی او «فرُخان» بود و «شهربراز» لقب او. «شهربَراز» یا شهروَراز به معنای «گراز کشور» یا «گراز امپراتوری» است و اشاره‌ای است به مهارت نظامی و جنگاوری وی و نیز پیروزی‌های پیاپی وی در جنگ‌ها و نبردها. زیرا در ایران باستان گراز نماد ایزد بهرام است که ایزد جنگ و پیروزی است (همان طور که در میان رومیان مارس یا همان مریخ نماد جنگ بود).

شهربراز در زمان خسرو پرویز سمت اسپهبد داشت و یکی از فرماندهان بزرگ ارتش ایران بود که با روم (بیزانس) جنگید و پیروزی‌های شایانی به دست آورد از جمله اورشلیم را گرفت و صلیب راستین را که به اعتقاد مسیحیان عیسی مسیح بر آن به صلیب کشیده شده بود، به تیسفون پایتخت شاهنشاهی ایران ساسانی فرستاد. شهربراز سپس مصررا در سال ۶۱۶ میلادی و همچنین لیبی را تسخیر کرد و پس از چند سده دوباره قلمروی ایران را به گستردگی زمان هخامنشیان رساند. شهربراز پس از این به پایتخت امپراتوری روم شرقی یا بیزانس یعنی کنستانتینو پول(قسطنطنیه) روی آورد و با کمک آوارها این شهر را محاصره کرد و نزدیک بود که تومار امپراتوری بیزانس را در هم بپیچد اما در این زمان گویا هراکلیوس دست به نیرنگی زد و نامه‌ای به شهربراز رساند که طبق مضمون آن خسرو پرویز دستور کشتن شهربراز را صادر کرده بود. شهربراز ارتش خود را، کنار کشید و بدین ترتیب هراکلیوس توانست با همراهی نیروی دریایی روم، امپراتوری بیزانس را نجات دهد. این اقدام باعث رنجش ایرانیان و دیگر سپاهیان ایران، از شهربراز و کناره‌گیری وی از صحنهٔ جنگ و سیاست شد.

سرعتی که شهربراز و شاهین، دو سردار خسروپرویز سوریه، فلسطین، آناتولی، مصر و حتی لیبی دوردست را تسخیر کردند حیرت‌انگیز بود.

پس از مرگ خسرو پرویز و آشفتگی‌های دربار ساسانی، شهربراز در زمان سلطنت اردشیر سوم که کودکی بیش نبود به تیسفون لشکر کشید و نایب السلطنه شد. اردشیر بعد از یکسال و نیم سلطنت به دست شهربراز کشته شد. با این که شهربراز از خاندان شاهان ساسانی نبود، به پیروی از بهرام چوبین و گستهم، دو اسپهبددیگر ایران، بر تخت شاهی نشست. ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی، از جمله ماهیار، زادان‌فرخو پوس‌فرخ قیام کردند و در نهم ژوئن ۶۳۰ میلادی، شهربراز را کشتند.

فَرُخان شهربَرازسردار) اران‌سپهبد (معروف خسروپرویز چون نمی‌خواست که زیر بار اطاعت یکی از همگنان خود برود با هراکلیوس، قیصر روم شرقی همدست شده و سپاه خود را بسوی تیسفون راند. در این شهر دو تن از بزرگان یکی نیوخسرو رئیس نگاهبانان سلطنتی و دیگری گشنسپ، اران سپهبد نیمروز با او همدست شدند.

شهربراز سپاه خود را وارد تیسفون کرد و شاهنشاه خردسال را که بیش از یکسال و نیم سلطنت نرانده بود، به قتل رساند. پس ار اردشیر سوم، شهربراز اگرچه از دودمان شاهنشاهی نبود اما به تقلید بهرام چوبین و ویستهم به پادشاهی نشست.

 

منابع:

- خدادادیان، اردشیر، اشکانیان، انتشارات منصور،۱۳۸۰

- شهیدی مازندرانی، حسن، فرهنگ شاهنامه (نام کسان و جایها)، 1377

 

گردآورنده: زینب رادان