
تهران آبادیای بود با حصاری بازمانده از دوران صفوی، در نزدیکی یکی از دیرینهترین سکونتگاههای بشری، شهر ری؛ با باغها و تفرجگاههایی که از بیرونِ برج و باروی آن، و مجاور خندق گرداگرد آبادی، آغاز میشدند و تا دورترین جایی که چشم میتوانست ببیند و بیانتهاترین نقطهای که ذهن میتوانست به آن پرواز کند، امتداد داشتند.

این سرزمین رؤیایی بهترین جایگاه برای تنآسایی رهگذران و مسافران بود، بیآنکه مجبور باشند بهایی برای آن بپردازند. هوای مطبوع و مناظر دلانگیز آن از خاطر رهگذرانی که در زیر درختار چنار آن لَختی میغَودند فراموشناشدنی بود. پرندگان بومی تهران از طوطیهای رنگارنگ شمیران گرفته تا سارهای معروف تهران بر شاخسارها نظارهگر رفت و آمد تهرانیها بودند و در بالاتر، دلیجهها (بازهای شکاری بومی تهران) با سینۀ حناییشان با خالهای زیاد بر روی بدن، بالهای پهنشان را گشوده، اقتدار خود در آسمان را به رخ مردمان میکشید. میتوانستی بیآنکه وجهی پرداخت کنی از سفرۀ گشادۀ دل تهرانیها بهرهمند شوی و از محصولات باغی و جالیزی تهرانیها، میوهای بچینی و قدمزنان آن را تناول کنی و میهماننوازی معروف ایرانی که امروزه هم هر گردشگری را که به ایران گام مینهد شگفتزده میکند، را به چشم خویش ببینی.

بالاتر از این باغها و جالیزها، شمیرانِ دلفریب جای داشت که گرچه سراسر آن، پهنۀ قصور سلاطین و درباریان و متنفذین و سفارتخانههای خارجیان بود، اما مردم عادی هم از هوا و صفای آن بهرهمند بودند و تا که هوا گرم میشد راهی شمیران و تجریش و امامزاده صالح میشدند.

کسانی هم بودند که همۀ ماههای گرم سال در کنار املاک متموّلین شمیران چادر میزدند و با عهد و عیال در چادر زندگی سر میکردند و اعیان و اشراف شمیران هم، به ذات ایرانی که همیشه نوعدوست و میهماننواز است، درِ خانۀ خویش را به روی این همسایگان چادرنشین گشوده میداشتند تا از آب خنک قنات خانه و سفرۀ پهن صاحبخانه بهرهمند شوند.

تهرانیها، از هرکجای تهران که بودند، یک خانواده بودند و هرچه داشتند، کم یا زیاد، به اشتراک تناول میکردند. رسم بود که هر کسی دست به سفره میبرد اول دور و نزدیک را مینگریست که کسی را بیابد تا او را به همراهی در خوراک خویش دعوت کند و به قول تهرانیهای قدیم: «غذا خوردن تنهایی نمیچسبد».

آغامحمدخان قاجار که خود از مردمان خطۀ شمال ایران، استرآباد (گرگان کنونی)، بود، در لشکرکشیهای خود از موطنش، استرآباد، به نقاط گوناگون ایران، در این آبادی مصفّا منزل میکرد،

به شمیران میرفت تا به یاد موطن خویش، دل را صفا دهد. او که مردی معتقد بود به زیارت امامزادههای ری و تهران میرفت و با مردم تهران، بر روی زمینِ خاکی مینشست و غذا میخورد و گفتوگو میکرد. شاید همین بود که فکر پایتخت کردن تهران به خاطرش راه یافت.

تهران در میانۀ ایران واقع بود، از مرزهای پرخطرِ آن روز ایران بهدور بود، به استرآباد (گرگان) نزدیکی داشت، و از یکسو، با کوههای برافراشتۀ البرز حفاظت میشد. نه چون شیراز و کرمان یادآور حکومت خاندان زند بود، نه چون خراسان یادآور افشاریان و نه چون اصفهان یادآورد صفویان. آبادی کوچکی بود با مردمانی آرام و صلحجو در نزدیکی کهن شهر «ری» با تمدنی هزاران ساله که از شکوه دیرینۀ آن، فقط مزارات بزرگان و پیشوایان دینی نظیر حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) (شاه عبدالعظیم) بازمانده بود.

آغامحمدخان تهران را پایتخت ایران کرد و بر اورنگ و سریر پادشاهی نشست و تاج کیانی بر سر نهاد و ابنیۀ بازمانده از دوران صفوی در محل چهارباغ و چنارستان عباسی ارگ تهران (مجموعۀ کاخ گلستان کنونی) را تختگاه ساخت. جانشینانش، یکی پس از دیگری بر بناهای این مجمومه افزودند که بخش اعظم آن ابنیه هنوز پابرجا هستند و گردشگران از آنها بازدید میکنند.

در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، تنها دگرگونیهایی که در شکل و شمایل تهران بهعمل آمد، یکی مجموعۀ حد و حدود و خندق و دروازههای آن یعنی حصار شهر بود که به عقبتر کشانیده شد و شهر از 12کیلومتر مربع به 24 کیلومتر وسعت یافت؛ و دیگری این بود که درنتیجۀ اعزام دانشجویان ایران به خارج از کشور برای تحصیل علوم و فنون جدید، فرهنگ و راه و رسم زیستِ فرنگی هم همراه این دانشجویانِ «تازه از فرنگ برگشته» به زیستِ تهرانی و بعدتر، ایرانی وارد شد و در پیِ آن، ساختمانهای سلطنتی و دولتی و مانند آن، از درهمآمیختن سَبک و حتی نقشهها و پلنهای بناهای ایرانی و اروپایی با سرمایه یا طراحی همین دانشجویان از فرنگ برگشته که اغلب فرزندان خانوادههای اعیانی و از متمولین بودند، بر پا شدند. حکایتهایی که این فرنگدیدهها برای درباریها از پیشرفت و توسعه و رنگ و لعاب غرب تعریف میکردند وسوسۀ سفر به آنسوی آبها را در دل شاه و درباریان زنده کرد؛

بهطوری که هرچه داشتند به میدان آوردند و امتیازهای کلان به کمپانیهای غربی واگذار کردند تا این شنیدهها را به دیده ببینند. این بود که به هر مکافاتی که بود، شاه قاجاری (ناصرالدین شاه) سه بار، اولی در سال 1873م، دومی در 1878م، و سومی در 1889م، خود را به فرنگستان (اروپا) رساند. نخستین سفر ناصرالدین شاه که به هدف ملاقات با ملکه ویکتوریا در لندن انجام شد، اما، نخستین سفر یک شاه ایران در کل تاریخ به اروپای مسیحی نیز بود. پیش از او، هیچیک از پادشاهان ایران به یک کشور مسیحی سفر نکرده بودند. طُرفه اینکه ملکه ویکتوریا دستور داده بود برای ادای رسم مهماننوازی، برای ناصرالدین شاه یک حمام سنتی به سبک و سیاق حمامهای ایرانی در بخشی از حمامهای قصر خود (ملکه ویکتوریا) در لندن ساخته شود و حتی لرد سیدنی (1732-1800م)، سیاستمدار بریتانیایی و وزیر دربار در آن دوران، پیش از ورود شاه ایران به لندن از آن بازدید کرد تا مراقبت کند که همه چیز بر وفق مراد شاه ایران باشد. اما در مقابل، شاه ایران سوغاتیای که از فرنگ به تهران آورد، سبک زندگی غربی و حتی معماری غربی بود.

پای شاه قاجاری و درباریان که به اروپا باز شد، تهران هم رفتهرفته به موازات آن، پوست انداخت و شکل عوض کرد؛ از ساختمانهایش گرفته تا رنگ و لعاب خیابانها و فروشگاهها و حتی شکل و شمایل و پوشش مردم تهران. در این دوره بود که ایران به عصر جدید گام نهاد. دورهای که با انقلاب مشروطیت در ایران، و در پی آن، برافتادن حکومت دودمان پادشاهی قاجاریه و برآمدن دودمان پهلوی شتاب گرفت. درختان باروَرِ باغهای ایرانی در تهران که یادآور زیست شرقی و شاعرانگی زندگی ایرانی بودند یک به یک «پاکتراش» شدند و بهجایشان ساختمانهای چندین طبقه قد عَلَم کردند.

قهوهخانههای پایتخت که همواره جایی برای آسودگی از کار و کوشش روزانه بودند و نیز خرید و فروش و قول و قرارهای داد و ستدی، جایی بودند برای زنده نگهداشتن فرهنگ مردم، از زبانزدها (ضربالمثلها) گرفته تا بازیها و داستانهای کهن و بسیاری نمونههای دیگر، فضایی بودند بهراستی زنده و پُرجنب و جوش بود، که از پیش از طلوع آفتاب، گشوده میشدند و پس از همۀ دکانهای دیگر بسته میشدند، قهوهخانههایی که باغچۀ بزرگ پرگل و درخت برای فصلهای بهار و تابستان داشتند که مشتریان در آنها پذیرایی میشدند، و سرگرمی اصلی باشَندگان در آن، شعرخوانی و غزلخوانی و گاهی هم، دیدن و شنیدن نقالی داستانهای کهن ایرانی بود، و بر در و دیوار آن، نقشهایی ماندگار آویزان بود که جهان هنر امروزه آن را به نام «نقاشی قهوهخانهای» میشناسد، جای خود را به کافیشاپهایی دادند بیویژگی خاص فرهنگی و تمدنی ایرانی که در هر کجای دیگر دنیا میشد نمونۀ آن را یافت.